تا شب به این موضوع فکر میکردم که دوست من، مرا خوب میشناسد و نیک میداند که او با تلاش خود من و در اوج مخالفتها برای تصدی پستها توسط اهلسنت، به منصب مدیر کلی رسیده بود. دوست همکلاسی من آدم قوی ازحیث روابط عمومی و رفیقباز قدری است. اوخوب در می آورد وخوب و حسابی هم خرج میکند. اگر به دوستان پشت پردهاش بنگری، خواهی دید که چه کسانی هستند وهمه از خوان نعمت او به فور بهرهمند . او سالهاست که تجارت میکند و چه تجارتی! در دوره خاتمی و ناطق، در
ان یمسسکم قرح فقد مس القوم قرح مثله و تلک الایام نداولها بین الناس و لیعلم الله الذین آمنوا و یتخذ منکم شهدآ و الله لا یحب الظلمین (سوره مبارکه آل عمران : آیه 140)
و ما این روزهای (شکست و پیروزى) را میان مردم به نوبت مىگردانیم (تا آنان پند گیرند) و خداوند کسانى را که (واقعاً) ایمان آوردهاند معلوم بدارد، و از میان شما گواهانى بگیرد، و خداوند ستمکاران را دوست نمىدارد.
می ایستم امروز خدا را به تماشا
ای محو شکوه تو خداوند سراپا
ای جان، جوان مرد به دامان تو دستم
من نیز جوانم، ولی افتاده ام از پا
آتش بزن آتش به دلم، کار دلم را
ای عشق مینداز از امروز به فردا
آتش بزن آتش به دلم ای پسر عشق
یعنی که مکن با دل من هیچ مدارا
با آمدنت قاعده ی عشق به هم خورد
لیلای تو مجنون شد و مجنون تو لیلا
تا چشم گشودی به جهان ساقی ما گفت !
المنته لله که درمیکده شد وا
این اشعار را در نوشته شخصی بنام عبدالله دیدم و برایم جالب بود و مقداری هم به این نوشتهام میخورد. حیفم آمد که استفاده نکنم. ولی به لحاظ امانت داری باید عرض کنم که من نمیدانم شاعر اصلی این اشعارخود ایشان است یا کسی دیگر!
رخدادهای اخیرناشی ازانتخابات ریاست جمهوری و جابجاییهای انجام شده ظاهری وعمق تغییرات ماهوی درحکومت و تشکیل دولت تدبیر و امید، حرف وحدیثهای زیادی را بدنبال دارد. که البته این طبیعت قدرت و حکومت است که اجتناب از آن امکان ندارد.
بعضی این رخدادها ازآن سبب عجیبند که گاه چرخشهای 180 درجه خود بخود ایجاد ناباوری میکنند و آدم در بحران چه شد و چرا، گاه سرگردان میشود. و یا این تغییرات چنان خام و نپخته و احساسی وسریعاند که جبران خساراتشان در دراز مدت با کراماً کاتبین است. و ظاهراً برای آنهایی که از بالای گود نگاه میکنند تداعی کننده مثل معروف از شوق حلیم توی دیگ افتادن است!
پر واضح است که قریب به یقین کل جمعیت اهل سنت ایران در تمام انتخاباتها یک کاسه عمل کرده و به یک نفر رأی دادهاند، که این بار رأی همهشان برای جناب آقای روحانی بود. تعدای از اهلسنت بطریقی از همفکران و گروه رئیس جمهور قبلی رنجیده بودند و حتی اگر شخص معرفی شده و مورد حمایت رئیس جمهور سابق تأیید صلاحیت میشد بخاطر همین رنجش ها، جمعیت اهلسنت ایران به او حتی در بدترین شرایط رأی نمیداد.
شاهد زنده ماجرا خود من هستم که فقط و فقط به دلیل سنی بودنم از زباله جمع کردن در شهرداری تهران منع شدم (مدیرعامل سازمان خدمات موتوری و باحفظ سمت مدیرعامل سازمان بازیافت و تبدیل مواد شهرداری تهران بودم). به اعتراف تمام مدیران شهرداری، بالاترین توان اجرایی و صداقت کاری را داشتم .! آقای احمدینژاد وقتی متوجه شدند که من سنی مذهبم به معاونت وقت خدمات شهری در جلسه شورای شهرداران معترض میشود و میگوید که مگر یک مسلمان در این کشور نمیتوانید پیدا کنید که یک سنی مدیر دو سازمان حساس و بزرگ شهرداری امالقراء اسلام شده است! که همان شب توسط آقای سلیمی که شهردار منطقه 19بود تلفنی مطلع شدم و همان لحظه استعفایم را فرستادم تا آلودگی من سنی مذهب باعث خرابی زبالههای شهر تهران نشود! ... بگذریم. این مقدار را عرض کردم تا اوضاع جدید را با ذهنییت آماده و روشن تقدیمتان کنم.
پس از موفقیت جناب آقای روحانی وحتی قبل از تشکیل دولت ایشان متأسفانه زمزمههای سهمگیری و حق من چه شد، این کم است، وآن نامناسب، ازهرسو شنیده میشد. و من بدلیل عدم تمایل به حضور در این صحنه ها از دور تماشا میکردم. گاهی افسوس میخوردم که خدایا این چه بازاری است. مگرمیشود کشور را با سهمدهی و جبران محبت به این و آن و بدون رعایت شایستهسالاری اداره کرد. واقعاً کسی به این مهم فکر کرده است؟ و جالبتر این که آدمها و گروههایی که حتی 5 دقیقه از وقتشان را صرف موفقیت آقای روحانی نکردهاند و چه بسا رأی خودشان به آقای جلیلی و یا قالیباف بوده است، در صف جلو نشسته و ساطور بدست به جان قربانی افتادهاند، و با بیرحمی تمام برای جداکردن و گرفتن بظاهر سهمشان عرقریزان زور میزنند و تلاش میکنند! من استانهای دیگر و گروههای دیگر را کاری ندارم و به استان خودم مینگرم! دراین استان هم مانند سایر نقاط کشور در ایام انتخابات بازار یار و یارگیری شدید است و گروهها برای اینکه حقانیت خودشان را ثابت کنند بیمحابا و بدون توجه به عاقبت کار، به سر و کول همدیگر میپرند و حسابی تلاش میکنند.
برایم خیلی جالب است که در زمان آقایان ناطق و خاتمی پس از پیروزی آقای خاتمی همین آقایان سینهچاک آقای ناطق، مناصب هرچند کوچک و یا بزرگ داخل و یا خارج استان را با امضای مسئولین دولت خاتمی گرفتند و بظاهر به ریش همه حامیان خاتمی هم خندیدند! این را باید عرض کنم در دوره آقای خاتمی هم مانند دورههای قبل، دادن پست وحتی شغل معمولی برای نیروهای اهلسنت امکان نداشت و متأسفانه نوعی تابو بود! (البته من گرچه در گروه حامیان آقای خاتمی بدلیل اینکه در مرکز در جبهه نیروهای خط امام بودم و طبیعتاً تمام سعی و تلاشم برای ایشان بود، ولی همیشه بدلیل سابقه دوستیام با جناب آقای ناطق نوری و اینکه 8 سال در مجلس شورای اسلامی با ایشان همکار بودم و بزرگواریهای ایشان را به دفعات دیده و معترف به آنم و برایشان احترام ویژه قائلم) حالا که ازآقایان ناطق و خاتمی گفتم، بد نیست که در حدی مختصر از آقایان هاشمی و احمدی نژاد عرض کنم. درتمام دورههای آقای هاشمی مردم اهلسنت بلوچستان بدلیل موضع گیریها و کملطفیهای ایشان کسی تمایلی برای تبلیغ یا دادن رأی به ایشان را نداشت و اگر بازهم آقای هاشمی بیاید و کاندیدا شود اوضاع برای ایشان متأسفانه همین است و ذهنیت مثبتی برای ایشان وجود ندارد. ولی آقای احمدی نژاد، نه تنها اهلسنت کل کشور به ایشان تمایلی که نداشتند، بلکه ازایشان بری هم بودند .آقای احمدی نژاد هم به آرای اهلسنت نیازی احساس نمیکرد چون به اندازه کافی از امدادهای غیبی برخوردار بود.!
و اما اکنون :
امروز در حکومت جناب آقای روحانی باز تکرار همان اوضاع سابق در پست وشغل گیریها بوضوح قابل لمس است، البته از نوعی دیگر و روشی دیگر. ایشان همواره سنگ اعتدال و عقلانیت را به سینه میزنند وافراط و تفریط را مذموم میدانند. بنظرشان مثلاً دراستان ما و کلاً مناطق اهلسنتنشین میخواهند بطریقی با وارد کردن اهلسنت به میدان اجرایی کشور جبران گذشته کنند. که این امر خیلیها را شادمان وعدهای را مغموم و بعضی را از این رویکرد گیج کرده است. درست است که هیچگاه مانند امروز نیروهای اهلسنت مورد حمایت حکومتها ازلحاظ توجه به توان اجرایی شان نبودهاند. اگر هم تعداد انگشت شماری از دایره تنگ نظریها جسته وبه منصبی رسیدهاند، ممتاز بودهاند. همیشه این پذیرش یا عدم پذیرش اهلسنت در مقطع مسئولیتهای اجرایی وعدم پذیرش آن موجب جدل و کدورت و گاهاً باعث کنایه شهروند درجه یک و دو بوده است.
مثلاً زمانی که اینجانب پس از پایان خدمتم در مجلس (که خود بحث مفصلی دارد و درحد این نوشته نیست) باتفاق تعدادی از همکاران مجلسیام به وزارت کشاورزی برگشتم با سعه صدر جناب آقای دکتر کلانتری بعنوان مشاور وزیر در پست شماره 13 وزارت کشاورزی منصوب شدم (مشاور بودم نه مشاول!) و بعد از من، برای دیگران که همه شیعه مذهب بودند احکام کارشناسی صادرشد . که این امر همان موقع با اعتراض شدید عدهای از جمله نماینده بعدی ایرانشهر مواجه گردید که چرا به این سنی مذهب پست اجرایی داده شده است. جالب بود ایشان با جار وجنجال به دکتر کلانتری میگفت که ما سنیها را فراری میدهیم و شما به آنها مسئولیت، آنهم به اینصورت واگذار می کنید؟! که باعث برخورد تند آقای وزیر با ایشان شد. تنها مشاور سنی مذهب رسمی و با پست در کل سیستم اجرایی کشور بودم. با حفظ سمت مشاور وزیر به عضویت هیأت مدیره بنگاه توسعه و معاون فنی بنگاه توسعه ماشینهای کشاورزی و بازهم با حفظ سمت بعنوان رئیس مرکز توسعه مکانیزاسیون کشاورزی و مدیرکل این مرکز منصوب شدم. کارم چنان نمود پیدا کرد که بعد از 4 سال خدمت مدیر نمونه وزارتخانه شدم وبا دوبار تشویق طی 7 سال به گروه شغلی 20 رسیدم که شخص وزیر گروه شغلیاش 19 بود. پس این شایسته سالاری بود نه سنی بودن من و یا شیعه بودن دیگری که حکم کارشناسی گرفت.
جالب است اگر به مشروح مذاکرات مجلس در دورههای دوم وسوم مراجعه شود تمام نطقها وسخنرانیها و درخواستهای من و دیگر همکاران سنیمذهبم در مور اعتماد دولت به اهلسنت و پذیرش برای کار اجرایی و مسئولیتدادن به جوانان اهلسنت درصورت داشتن شرایط یکسان با برادران تشیع مذهب بوده است و همواره مور عتاب و تهدید و گلایه مدیران استان بودم که چرا در مورد گزینشهای مخالف موجود دراستان شما معترضید! شما نباید حرف بزنید. سنی نمیتواند در دایره شایسته سالاری قرار گیرد! خوب این فکر و خط وجود داشت و کسی اگر آنرا انکار کند قطعاً به وجدانش جفا و ظلم کرده است. من این رویه خشک و بیمنطق آن زمان را جز نوعی افراط در ستیز با وجدان نمیدانم. هیچ آدم منصفی نامهربانیهای گذشته به اهلسنت را که نوعی ظلم بحساب میآیند نمیتواند کناربزند و بگوید نه، بین نیروهای همطراز اهلسنت و تشیع فرقی و فاصله ای نبوده است.
اکنون باز به همان طریق نمای افراط خودنمایی می کند. من آن رویه را همیشه گلهمند بودم و مسلماً ازاین روش نیز شکایت دارم. در آن زمان اگر من معترض به گزینشها در ادارات کل و شهرستانها برای حذف نیروهای پاک، سالم و لایق اهلسنت بودم و همواره مورد موأخذه عدهای فرصتطلب بودم امروز نیز به این روش که دراستان ما فقط اهلسنت پست و مسئولیت داشته باشند معترضم. من نمیخواهم که اهلسنت و استان من در ملعبه ندانمکاری یا افراط و تفریط چنان گرفتارآیند که سالهای متمادی کس یا کسانی نتوانند جبران این خسارت عظما را عملی کنند. بهترآن میدانم که ما یعنی شیعه وسنی با هم و در کنار هم و برای هم باید باشیم و در کل کشور کار کنیم . طرح این مسئله امروز همانقدر ناپسند است که در گذشته هم زشت و ناپسند بود! سه هفته قبل از تهران توسط دوستی که از تبارعزیزان ترک و آذری هستند بمن خبررسید که برای یکی از تشکیلات مهم استان شما، بحث انتخاب مسئول مطرح است و تعدادی از تصمیمسازان به شما نظر دارند.
گفتم دوست عزیز از محبت شما و دیگر آقایان ممنونم. ولی من چرا؟ !گفتند دستور صریح ریاست محترم جمهوری است که این منصب فقط و فقط به یک اهلسنت آنهم بلوچ واگذار شود. باور کنید تنم لرزید و کلی خجالت کشیدم! بخود گفتم : جل الخالق! من که در گذشته همیشه به دیگران میگفتم و پیگیر بودم و فریاد کشیدم ایها الناس این روش مدیر انتخاب کردن نوعی آپارتاید مذهبی است، نکنید، به ما اهلسنت هم اجازه خدمت دهید. حال خود مروج این آپارتاید مذهبی شوم و چون اهلسنتم باید مدیر شوم! نه! بخدا این شایسته جمهوری اسلامی و همان خط امامی که من سالها منتسب به آن بودم نیست. ان اکرمکم عندالله اتقیکم! به دوستم تلفنی توضیح دادم که این فکر غلط است آنرا فراموش کنید. از بد حادثه هفته گذشته برای چکاپ قلبم که چندی قبل احسال مشکل میکردم راهی تهران شدم. در پرواز با دونفر از دوستان قدیم که یکیشان همکلاسی وهم محلیام و دیگری همکارم در مجلس بود همسفر بودم. شب یکی از دوستان خوزستانیام که سالهاست لطفی بمن دارد، ابراز تمایل کرد مرا ببیند. فردایش جلوی منزل آمد و مرا با ماشین خودش به محل کارش برد تا پس از دیدن و به قولی گپ و گفت از آنجا برای شروع چکاپ به بیمارستان قلب شهید رجایی بروم. ساعتی در اطاقش بودم. همان دوست آذریام بما ملحق شد. باز همان طرح چند روز قبل را مطرح کرد و این بار به جد از من خواست که بپذیرم! و من مختصری از دلایلم را برای نپذیرفتن گفتم و ایشان با اکراه سکوت کرد. برای رفتن به بیمارستان ازاطاق آمدم بیرون. چشمم من روشن! دوست همکلاسیام را دیدم که با چند نفر در گوشهای مشغول گفتگو بود. تا متوجه حضور من شد رویش را برگرداند که من مجالش ندادم و به اسم و بلند صدایش کردم. سخت جا خورده و مضطرب بنظر میآمد. با بدرقه دوستانم از ساختمان خارج شدم و به بیمارستان رفتم.
دو روز بعد عصری بود که دوست دیگری محبت کرد و حالم را پرسید و برای دیدار دعوتم که که فردا خدمتشان برسم که من چنین کردم وساعت 10 صبح روز بعد آنجا رفتم . متوجه شدم که دوستان زیادی اینجا جمع شده و با هم تشکیلاتی را که زیر مجموعه ریاست جمهوری است را اداره میکنند. جالب تر این که در صدر این تشکیلات یکی از وزراء قدیم که از بهترینها ولایقترینهای دولتها ی مختلف بوده است قرار دارد که توسط یکی از دوستان به دیدن ایشان دعوت شدم که باتفاق بدیدنش رفتیم و خیلی خوشحال شد . بسیار به من محبت کرد. از هر دری صحبت شد. باور کنید با دیدن این جمع دوستان قدیم من احساس غرور کردم. بسیار جو دوستانه بود. خلاصه کنم، پس از خداحافظی با دوستانم از اطاق آمدم بیرون که بروم و به کارهای دیگرم برسم. ناگاه شخصی حدود 40 تا 45 ساله که درگوشه ای باهمان دوست همکلاسیام که شرحش درسطور بالا داده شد مشغول پچ پچ بود که تا من را دید با رنگ پریده و بینهایت مضطرب جلو آمد و بدون معرفی خودش و سلام گفتن، گفت : مبارک باشه! و من که مبهوت از این سخن بودم گفتم چی؟ گفت : حکم! پرسیدم کدام حکم؟ گفت : حکم مدیریت! تازه متوجه شدم که ایشان و دوست همکلاسیام برای اینکه من در اطاق مسئول تشکیلات بودهام نگران شدهاند! بیچاره نادان! دوستم نیز از شدت ناراحتی و اضطراب با موبایلش ور میرفت.
گویا دوست من دنبال یافتن پستی و عنوانی در این تشکیلات است! و سخت هم به تکاپو افتاده است. کاشف بعمل آمد که اینها تعدادی هستند و با تمام توان دنبال رسیدن به منصب! که تا الآن چیزی بمن نمیگویند. برای ایشان این کارها عادی است. تا دیروز دنبال جلیلی بود و حالا از همه هفت قدم جلوتر و دنبال یاران روحانی . اینگونه آدمها راحت معامله میکنند. با توجه به سابقه دقیق ازایشان، میدانم چه کسانی با اویند و چطور قصد اجرا کردن نیاتشان را دارند. واقعاً جناب روحانی تا این حد خود را مدیون میداند که ازاین قماش باید همراه اوشوند! داشتم با خودم در درون کلنجار میآمدم و لحظات سختی را داشتم. من روی سخنم با آقای روحانی است. شما نباید به کسی وامدار باشید. اگر قرار است به نامهها و لیستها وامدار باشید، فاجعه است. شما به ملت ایران، به شیعه، به سنی، به ارامنه و آشوری، به زرتشتی و به همین اندک یهودی ایرانی و نهایتاً به ملت ایران و به شهدا و امام وامدارید. خیلی به خودم فشار آوردم و بعد گفتم : نه جانم. تو به کاهدان زدی! بیخود خودت را گرفتار اوهام کردی. اول اینکه ما همدیگر را نمیشناسیم. بعد، همه این آقایان که اینجا مسئولیت دارند دوستان من هستند. بعدتر اینکه من فقط برای دیدن دوستان قدیم و با دعوت آنها اینجا هستم. نگران نباشید که من رهگذرم. بگذرم زین ره که رهم نیست دگر. تو مباش دلگیر که سرم نیست سودای دگر. تو ره خود رو که من بیگانه ز تو. من به دوستان نگرم نه به دلداده تو.
خیلی خندیدم جالب بود. تا شب به این موضوع فکر میکردم که دوست من، مرا خوب میشناسد و نیک میداند که او با تلاش خود من و در اوج مخالفتها برای تصدی پستها توسط اهلسنت، به منصب مدیر کلی رسیده بود. دوست همکلاسی من آدم قوی ازحیث روابط عمومی و رفیقباز قدری است. اوخوب در می آورد وخوب و حسابی هم خرج میکند. اگر به دوستان پشت پردهاش بنگری، خواهی دید که چه کسانی هستند وهمه از خوان نعمت او به فور بهرهمند . او سالهاست که تجارت میکند و چه تجارتی! در دوره خاتمی و ناطق، در استانی دیگر که من برایش با چه زجری پست مدیرکلی را فراهم کردم و خودش اگر ته مانده وجدانی برایش مانده باشد باید اعتراف کند و بگوید که چگونه باین منصب رسید، خدمت میکرد و به ا یرانشهر آمد و جانانه برای ناطق کار کرد! در دوره هاشمی و توکلی برای هاشمی و در دوره احمدی نژاد و هاشمی، برای احمدی نژاد و در سال 88 برای احمدی نژاد و این دوره هم برای آقای جلیلی، حامی بود و مبلغ!!. واقعاً این هم برای خودش روشی است و مورد پسند خود آنها که جواب هم داده است. خدا عمری دهد و ببینیم که این ره به کجا خواهد رفت. قطعاً به مکه نخواهد بود بلکه مسیر ترکستان است.
«یا حق» حمیدالدین ملازهی